سه شنبه ۶ دی ۱۳۹۰ ساعت 21:27 |
|
نوشته شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
همصدا
دارم می میرم آشنا
نَبضِ دلم نمی زنه
مرگ دوباره ی جنون
این دفعه نوبت منه
می میرم از غیبت تو
آواره، بی خونه می شم
یه رازی هست توی دلم
جز تو به هیچکی نمی گم
همنفسِ باد خزون
غربت نشین ِ لحظه هام
تنها تو می فهمی منو
دنیا رو بی تو نمی خوام
«ستاره ی شبای من
ببین هوا ابری شده
اگه نمی بینم تو رو
دل به کسِ دیگه نَده»
نذار زمستونی بِشم
اسیر ویرونی بِشم
بذار بمونم تو نِگات
همون که میدونی بشم.